10/18/14

شراب در اشعار فارسی 2

به خرابات برید از در این خانه مرا              که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا
اوحدی
**********
دل در هوس شراب گلرنگ خوشست       با بربط و با نای و دف و چنگ خوشست
انوری
**********
گریبانم مگیر ای محتسب ! چون می پرستم من     کزین دامان تو بوی شراب ناب می آید
امیرخسرو دهلوی
**********
خیز و در جامم شراب ناب ریز            بر شب اندیشه ام مهتاب ریز
اقبال لاهوری
**********
در دیر شدم ماحضری آوردند             یعنی ز شراب ساغری آوردند
ابوسعید ابوالخیر
**********
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش     که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
حافظ
**********
بر رخ ساقی گلرنگ پریشانی زلف        عکس موجی است که بر روی شراب افتاده است
کلیم کاشانی
**********
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم         شراب با تو حلالست و آب بی تو حرام !
سعدی
**********
بوی عشرت در بهار ، از لاله می آید که اوست            در دلش سودای عشق و در سرش جام شراب
سلمان ساوجی
**********
نخست عهد من این شد به پیر باده فروش      که بی شراب کهن ساعتی به سر نبرم
فروغی بسطامی
**********
العطش ای عشق ، تلخ آبی به خاک ما بریز    از شرابی جرعه ای بر جان پاک ما بریز
عرفی
*********
هم تو مگر پیاله ای ، بخشی از آن می کهن     ورنه شراب دیگری نشکند این خمار را
وحشی بافقی
**********
خونابه می خورم ز غم و گریه می کنم      آری شراب ، گوهر هر کس برون دهد
امیرخسرو دهلوی
**********
جز یک شراب هر دو نخوردیم ، پس چرا       چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب ؟
اوحدی
**********
پر شد ز شراب عشق جانا ، جامم            چون زلف تو ، برهم زده گشت ایامم
انوری

No comments:

Post a Comment